مرض علاج پذیری است که درمانش را خودم کشف کرده ام ! " آب بازی " هیچ کجا هم این کشف خود را ثبت نکرده ام ! ولی الان ثبتش میکنم تا آیندگان بدانند ! آب بازی آنقدر تسکین بخش است که آدمی را گاهی ساعت یازده شب به سمت شست و شوی بالکن سوق می دهد ! دل عزیزی بشکند ... غریبه یا دوست این درمان را تجویز میکنم برای خودم ! مثلا سطل سطل آب میبرم و بالکن میشویم و با حوله خشک میکنم ! یا مثلا سینک ظرفشویی بسابم یا مثلا الان تصور میکنیم که پاییز تبریز است و برویم در حیاط هی پاهایمان را بشوییم و روماتسیم بشویم یا ذات الریه کنیم و به شکل کاملا مازوخسیتی درمان کنیم خودمان را و بقیه شفای عاجل برای مرض های جدید بخواهند برایمان و صد البته وقتی همه در خانه هستند نمی شوند از این درمان ها انجام داد !! و اینها همه تصورات این ذهن مشوش است ! آن وسط شستن های بالکن هم یکهو هوس نوشتن به سرمان بزند چون تیک های مغزی در گذرند و گاهی باید نگاهشان داشت تا در نروند زیادی !
بعد از آن وسط ها کمی دیرتر یا زودتر :
قنبر را میبینم و می گویم : « سلام جیگر . دلم برات شده اینقد ... فدات بشم الهی . داداش خوش تیپ خودمـــــــــــی . بهت افتخار میکنم همیشه . بوووووس بوووووس » بعد قنبر هم متعجب از اینهمه فوران احساس از جانب من می گوید که : « ها یادته با دمپایی می افتادی به جونم یا مشت میزدی به این دستای بی جونم ؟!! » و من هم نگفتم که دلم برای همین زدن هایم تنگ شده که صد در صد به خاطر زبان دراز و این سر به سر گذاشتن هایش بوده !! و صد البته ماچ که حین گذشتن از گیت فرودگاه دستش را بگیرم و بگویم : « آی آی ! بی دادن عوارض به من عبور از خاک وطن ممکن نیست ! »
این وسط هم نمی دانم چرا با اینکه مدت زیادی نیست که رفته اما دلم امسال عجیب برایش تنگ شده و خیلی جالب است که خواهر باشی و بعد از دو سال یکهویی به این نتیجه برسی !
با آقا جونم حرف میزنم و او طبق روال همیشه روزها را می شمارد و تاریخ میزند و برنامه می چیند تا بداند من چه موقع باز خواهم گشت . و من با خنده می گویم : « شما امر کن هر وقت خواستی میام » بعد یکهو دلم هوای آن روزی را می کند که کل خانه و خانواده گفتند : « امروز جمع میشیم نسرین رو میزنیم چون زیادی شیطونی کرده و صد البته لیدر این برنامه هم قنبر بود » که به آقاجونم گفتم و آقا جونم رو به همه گفت : « من میرم بخوابم ولی حواستون باشه ها ! کسی به نسرین من چیزی بگه با من طرفه ! » و همه از اینکه جبهه ی من فرمانده ای چون آقاجونم داشت عقب نشینی کردند برایم شد باعث افتخار !
بقیه هم که همین طور .
آها ، دلم برای نسیم هم تنگ شده تا با هم بنشینیم درون اتاق من و مدام حرف بزنیم و بخندیم و نسیم گاهی هم گیر بدهد به تابلویی که زمان های نوجوانی کشیده بودم و بگوید : « گفتی این اثر رو یه هنرمند فرانسوی هم کشیده ؟ » بعد قاه قاه قاه قاه بخندیم و مامان هم بیاید بگوید : « من چایی نیارم تو چایی نمیاری ؟ » من هم بگوید : « نه نسیم چایی نمیخوره ! » نسیم هم باز لبانش را اینجوری اینجوری کند . همون جوری که ادایش را در می آورم و خودش می داند یعنی : « من چایی میخوام » خدا را هم شاکرم که فعلا اینترنتش قطع است تا باز اینجا هم هی نگوید : « چایی میخوام » . ( خدایی نسیم چقدر لاو اومدم الان برات ! )
با هر کدامشان که حرف میزنم انگار وارد دنیای خودم شده ام . انگار دنیای من جایی ست که خنده های عزیزانم باشد . خاطره هایشان باشد . بین کسانی که دوست داشتنشان بی ریاست و تو را می خواهد به خاطر خودت ... هیچ وقت تنهایت نمی گذارند و هر لحظه به وجودشان ایمان داری و محبت های الکی نثارت نمی کنند . میدانی محبتشان راستین است . چون دوست راستین تو هستند .
بین همین گفتن ها یکهو گزارشگر نود از پسر بچه ی زلزله زده ی روستایی در کلاس درس میپرسد : « طرفدار کدوم تیمی ؟ » و او هم دختر پشت سرش را نشان می دهد : « طرفدار تیم این » دخترک از سر خجالت سرش را به زیر انداخته و با پاک کنش ور میرود . گزارشگر میپرسد : « تیم این کدومه ؟ » و پسرک میگوید : « تراکتور » و من آنچنان قهقه ای میزنم که هر وقت اسیر غربت می شوم حواسم پرت می شود و جایش می گذارم بین دوست داشتنی هایم ... بلند می گویم : « ای ول به مرامت !! خیلی از امروزی های مثلا عاشق باید بیان از تو یاد بگیرن خدایی . میام میبرمت کلاس درس بذاری واسه مردم ... » و بعد باز قاه قاه میخندم جوری که دلم درد میگیرد یکهو .
بعد من یک زمانی از سر لج و مردم آزاری میگفتم که : « فردوسی پور را دوست ندارم » ولی امشب میخواهم اعتراف کنم که خیلی دوستش دارم . از بس که تیزهوش است . مثل مایکل اسکافیلد فرار از زندان یا مثل شریعتی و فروید . البته الان که فکر میکنم میبینم عاشق خیلی ها هستم که دیگر در مجال تعریف در اینجا نمی گنجد ! اصلا من عاشق آدم های تیزهوش هستم . آدم هایی که نیازی نیست برای هر حرفی که بهشان میزنی دلیل برایشان بیاوری و ناگفته و حتی از سکوتت هم میخوانند و زود می گیرند منظورت چیست ... و برداشتشان نه به چپ میرود نه به راست نه به بالا نه به پایین نه به خانه ی همساده ، لذت میبرم . از اینکه فردوسی پور حرف حق را قبول میکند و حتی وقتی این همشهریان من بابت آن اس ام اس های درصدی از دستش عصبانی بودند آمد و شفاف سازی کرد . رک حرفش را زد و شجاعت این را هم داشت که در باقی موارد عذرخواهی کند . حالا هم که امضای جعلی را کشف کرده و با متخصص تماس گرفته تا نوع امضاء را از چپ به راست و از راست به چپ کشف کنند مشغول حظ بردن هستم ! خدایا وقتی خلق میکنی فقط آدم تیزهوش خلق کن که من هی دوستشان بدارم ! امشب به جای این شماره ها به 200090 اس ام اس " دوست دارم عادل . عادل یه دونه ای " نفرستم خیلی است ! دیوانگی است دیگر . قبلا این کار را کرده ام وقتی گفت : « هر چه میخواهید برایمان بفرستید که هزینه اش برای کمک به زلزله زدگان اختصاص می یابد » تیپ لاو آمده ام امشب . کاش مایکل هم موبایلی چیزی داشت از این اس ام اس ها برایش می فرستادم ! و هی دلبری میکردم هی میخواستم تشریف ببرم درون چشمش و بعد دلش و خوب باشم و هی باز دلبری میکردم !!! خوب است قهقه زدم و اینقدر جوگیر شدم ! قهقه مرا میزد چقدر جوگیر میشدم ؟! چه جلافت ها !! حالا هم از دم همه را دوست دارم . فردا را خدا داند !!
این آهنگه به برم بود و من چون گوش هایم در مواقع حساس بسیار عالی می شنوند ! " بروم " شنیدم ! خب دیگر بروم دیگر ... بروم که همیشه زیاد حرف میزنم . خوب است کمتر سخن بگویم ... خوب است لال باشم مثل آنیتا که شش سال داشت و نمی توانست منظورش را برساند چون نوشتن هم بلد نبود . گاهی کسی که نوشتن بلد نیست سخن را کوتاه کند بهتر است . من هم که بلد نیستم و قربان این فکم بروم همچنان با این بلد نبودن در سخن گفتن باز هم کش آمده است . آآآآآآ آآآآآا ! این هم مهر و مومش ! فقط قبلش بای بای کنم ... که من بروم . خوب دیگه ... رفتم دیگه ... اینم از در .
پی نوشت مخاطبی : دوست عزیزی که تو خصوصی از من آدرس نمایندگی برند در تبریز و بهترینشان را از من خواسته بودید ! ای ول که مایه دارید با این قیمت ارز و به دنبال برند ! بعد کدامین برند آخر ؟ بعد کفش یا لباس ؟ لوازم خانه یا چیز دیگری ؟! چیزی که زیاد است برند می باشد ! بعدترشم یه ایمیلی چیزی می گذاشتی خوب بود ها ! مجبورم اینجا پاسخگو باشم خلاصه ! یک سر به این لینک بزن . همشهری ماست و کارش معرفی تبریز ! گشتم گشتم همه اش را یک جا تو این وبلاگ برات پیدا کردم ! ازتون هم ممنونم که باعث شدید من بین عکس های این وبلاگ خیابان خودمان و حتی از لای درختان سرسبز گوشه ای از خانه مان را ببینم ! نه که بیست سالی هست نرفته ام ولایت برای همین عرض میکنم ! بگذریم ... خب طی گزارش های واصله از جانب مایه دارانی که به گوش ما رسید اگر از جمعیت ذکور هستید " دامات" و اگر از جمعیت نسوان هستید " لارا " به شما توصیه می گردد . برندهای ترکیه ، لیسانس کشورهای دیگر را تحت اختیار چین نگذاشته اند و مستقیم از خود ترکیه وارد می شوند ! از ما گفتن بود حالا ! ( اسمایلی نسرین بازرگانی )